وبلاگ شخصي اكبر زواري رضائي
MUHASEBE - FİNANSMAN VE DÜŞÜNCELERİM
تاريخ : چهارشنبه 25 آبان 1390 | یازار : اكبر زواري رضائي

از آگاهيها و قرينه هايي كه در دست داريم، چنين گمان مي بريم كه نخستين ايراني، پس از ريشارخان يا همزمان با او3دوربين عكاسي در دست گرفته و به شيوه داگرئو تيپ عكسبرداري كرده، شاهزاده ملك قاسم ميرزا، بيست و چهارمين پسر فتحعلي شاه است.

ملك قاسم ميرزا، در دوم جمادي الثاني 1222ه.ق. چشم به جهان گشود، او برادر تني ملك منصور ميرزا بيست و ششمين پسر فتحعلي شاه بود. مادر اين دو شاهزاده، بيگم خانم پانزدهمين همسر فتحعلي شاه، دختر امامقلي خان افشار بيگلربيگي اورميه (رضاييه) بوده است.4

اين شاهزاده پس از رسيدن به سن بلوغ به آذربايجان رفته، در دستگاه حكومتي برادرش عباس ميرزا نايب السلطنه وارد شده و از سوي او به حكومت شهرها و ولايتهاي كوچك آذربايجان گمارده مي شده، است. از جمله به سال 1243 ه.ق.حاكم اوروميه بود ولي به علت بدرفتاري با مردم، عباس ميرزا او را از حكومت عزل كرد.

ملك قاسم ميرزا در تبريز با حاجيه خانم دختر ميرزا عيسي(ميرزا بزرگ) قائم مقام كه از همسر آذربايگاني خود داشت و خواهر اعياني ميرزا موسي و خواهر صلبي ميرزا ابوالقاسم فراهاني بود، ازدواج5 كرده در تبريز، خانه و زندگي بنياد نهاد و نيز گفته شده است همسر ديگر او، دختري گرجي به نام”گلغنچه“ بوده كه نسل كنوني خانواده ملك قاسمي در تبريز از اين بانوست.

وي در سال 1248 ه.ق.، يك سال پيش از مرگ عباس ميرزا به امر فتحعلي شاه از تبريز به تهران آمد و براي دستياري برادرش نايب السلطنه به خراسان فرستاده شد، ولي پس از مرگ او(1249ه.ق.) دوباره به آذربايگان بازگشته زندگي در آن سامان را از سر گرفت.

به سال 1250 ه.ق. كه پدر روحاني جاستين پركينز نخستين كشيش و مبلغ پروتستان امريكايي كه همراه همسر خود به ايران آمد و پس از يك سال درنگ در تبريز و فرا گرفتن زبان فارسي وتركي و آسوري، همراه دكتر و خانم گرانت به اروميه رفت، در اين زمان ملك قاسم ميرزا كه سمت بازرسي را داشت در آنجا بود، در نزد اين كشيش امريكايي زبان انگليسي را نيك فرا گرفت. كارميسيونرهاي امريكايي در اروميه سخت گرفت و قهرمان ميرزا فرماني در حمايت آنان خطاب به نجفعلي خان حاكم اورميه صادر كرد و ملك قاسم ميرزا نيز به پشتيباني آنان قيام نمود . خود او نيز مدرسه اي در شيشوان بنياد نهاده، يك معلم ارمني به نام”دياكر“ را كه از هندوستان آورده بود به اداره آن گماشت، چنانكه پركينز در تاريخ 1253 ه.ق(1837م.) نامه اي از او دريافت كرده كه در آن، مقداري كتاب براي شاگردان درخواست شده بود. مدرسه او حدود دوازده تن شاگرد داشته و به آن سخت عشق مي ورزيده است و براي اينكه پدران، كودكان خود را به مدرسه بفرستند، آنها را از پرداخت ماليات و سهم مالكانه معاف مي كرد.

ملك قاسم ميرزا به ميسيونرهاي امريكايي توصيه مي كرده است كه آنان بايد تنها بر فرزندان نسطوريان توجه كنند و از پذيرفتن شاگردان مسلمان در مدرسه شان خودداري نمايند، زيرا تنها در اين صورت از ناحيه مسلمانان در امان خواهند بود، ولي ظاهرا” آنان به اين توصيه ملك قاسم ميرزا گوش ندادند و پيشامدهاي ناگوار براي آنان روي داد، و او ناچار شد با محمد شاه مذاكره نمايد و شاه فرماني در حفظ و حمايت كشيشان ينگي دنيايي صادر كرد. در همين فرمان، محمد شاه، ملك قاسم ميرزا را به منصب مديريت مدارس آذربايگان منصوب كرده به پركينز دستور مي دهد سطح تعليمات خود را در مدارس بالا برده در تعليم تاريخ و جغرافيا و هندسه و رياضيات بكوشد.6

از اين تاريخ به بعد بسياري از ارمنيان و آسوريان به مذهب پروتستان گرويدند و كليساي فرقه پروتستان در تبريز و اروميه برپا گرديد و همين كار انگيزه آن شد كه كاتوليكهاي فرانسوي و دربار واتيكان نيز در برابر آنان مبلغاني به ايران بفرستند و آموزشگاه هايي به شيوه نوين در آذربايگان بنياد نهند.

كنت دوسرسي، سفير فوق العاده فرانسه در سفرنامه ايران خود كه ميان سالهاي 1255 و 1256 ه.ق. نوشته شده ديدار خود را با ملك قاسم ميرزا در تبريز آورده و نوشته است:

سپس ما كامران ميرزا را ...ترك كرديم و نزد يكي از عموهايش، ملك قاسم ميرزا، رفتيم كه شاهزاده اي جذاب بود و در مدت اقامتمان در تبريز از مهربانيها و خيرانديشيهاي بي پايانش همواره برخوردار بوديم. اتفاقا” اين شاهزاده به زبان فرانسه خوب تكلم مي كرد، او مانند چند پسر ديگر فتحعلي شاه تحت نظر يك بانوي فرانسوي تربيت شده بود كه در ايران اقامت داشت. از ميان تمام كودكاني كه به اين بانوي فرانسوي سپرده شده بودند، تنها ملك قاسم ميرزا زبان فرانسه را خوب ياد گرفته بود، او به هر چه كه از اروپا بود علاقه نشان مي داد و روزهايش در اين تأسف مي گذشت كه نمي تواند از تمام مزاياي فرهنگ غربي استفاده كند، وي اين فرهنگ را آن قدر مي شناخت كه به آن علاقه پيدا كند نه آن قدر كه بتواند آن را بفهمد، بنابرين در وجدانش همواره اين تناقص وجود داشت كه از يك سو علاقه داشت از امتيازات فرهنگ غربي استفاده كند و از سوي ديگر اين امكان برايش وجود نداشت. ولي در ميان اين افكار پيچيده، ملك قاسم ميرزا طبيعتا مرد بسيار خوبي بود و آن قدر خيرانديش بود كه مصاحبتش براي من واقعا لذت داشت. ”غالبا هنگام صرف غذا نزد ما مي آمد و با هم غذا مي خورديم و آن قدر خودماني بود كه مصاحبتش به هيچ وجه ناراحتي برايمان فراهم نمي كرد. هر قدر بخواهم از محاسن اين شاهزاده جوان و مهربان سخن بگويم باز تصور مي كنم كه كم گفته باشم، نام او با بهترين خاطره هاي من در اين مسافرت بستگي دارد.7

اوژن فلاندن جهانگرد فرانسوي كه او نيز به سال 1256 ه.ق. ملك قاسم ميرزا را در تبريز ديده، در سفرنامه اش درباره او چنين آورده است:

اين شاهزاده ملك قاسم ميرزا يكي از هفتاد پسر فتحعلي شاه است، براثر فكر بلند ومعلومات كافي، يكي از مردان بزرگ مشرق زمين به شمار مي رود، شش زبان كامل، فرانسه، انگليسي، روسي، تركي، عربي ، هندي را مي داند. يكي از حاميان جدي مدرسه فرانسويها بود. از شاه برادرزاده اش براي تأسيس اين مدرسه و براي عموم اروپاييان، كه مي خواستند هنرهاي خود را به ايران آورند، فرماني گرفت تا آن خارجيها به آمدن ايران ميل پيدا كردند... برخلاف قهرمان ميرزا، مصاحبه با ملك قاسم ميرزا به طول انجاميد و همگي در حيرت كه چطور به اين خوبي زبان ما را تكلم مي نمايد. به ما گفت اين زبان را از يك خانم فرانسوي، مادام ماري نير، كه اكنون در تهران است آموخته 8.

ملك قاسم ميرزا مردي خيلي خوب و جوان است و رفتارش پسنديده و معاشرتش قابل تحسين مي باشد . برحسب معمول ريش كوتاه و سبيل دراز داشت. لباسش ايراني و اروپايي يعني قبايي با يك رديف دگمه و كمربندي ابريشم ارغواني به رويش بسته بود و پالتو كشمير با آستري از پوست سمور در تن داشت، شلوارش اروپايي، جورابش زمينه سفيد و نقش كشميري و كلاهش از پوست بره سياه بود. شاهزاده با خلق خوش خود، بدخلقي پسر برادرش بيگلر بيگي را تلافي نمود و پذيرايي را به حد اكمل رسانيد.

باز در جاي ديگر مي نويسد: كم كم مأنوسيت من و شاهزاده بيشتر شد و عقايدي كه از بدو ورود بدو پيدا كردم برعكس شد....براي اشخاص بزرگ، عالم، هنرمند و مذهبي، احترام ويژه كامل قائل بود، از خرافات و تعصبات مذهبي بري بود، چه در فرانسه كه آزادي مطلق در آن حكمفرماست تربيت شده و از اين جهت اباطيل در مغزش جاگير نشده و آنچه مي كرد يا مي گفت با اتكاي به نفس انجام مي داد، از انس و الفتي كه بين من و شاهزاده دست داد، توانستم به روحيه اش پي برم.9

به سال 1256 ه.ق. قهرمان ميرزا در مي گذرد و ملك قاسم ميرزا جسد او را به قم حمل مي كند و بهمن ميرزا كه حاكم بروجرد بود، جاي قهرمان ميرزا را به دست مي آورد و ملك قاسم نيز جاي بهمن ميرزا را مي گيرد، بنابرين در اين سال هم حاكم اورميه بوده و هم بروجرد. ولي در سال 1260 ه.ق. بر اثر شكايت مردم، باز از حكومت اورميه معزول گرديده خانه نشين شد و احتمال مي رود، اين معزوليتهاي پي در پي به انگيزه عدم سازش اخلاق و رفتار آزادمنشانه او با روش زندگي و معتقدات مردم آن زمان بوده است.

در زمان محمد شاه به علت ناخشنودي كه طبقه تحصيل كرده و جوان، از صدارت حاجي ميرزا آقاسي داشتند و از بدي كارها و اوضاع به ستوه آمده بودند، به سال 1261 ه.ق. گروهي در تهران گردهم آمده بر آن بودند كه حاجي را از صدرات برانداخته، منوچهر خان معتمدالدوله گرجي را كه حاكم اصفهان و از مردان آگاه و ناراضي بود، صدر اعظم كنند. از جمله كساني كه در اين توطئه بر ضد حاجي شركت داشتند، يكي هم ملك قاسم ميرزا بود. ميرزا آقاسي كه از سگالشهاي گروه، آگاه گرديده بود، به فرمان شاه، ملك قاسم ميرزا را از تهران به آذربايگان تبعيد كرد و شاهزاده جوان و ترقيخواه، تا مرگ محمدشاه بي هيچ كار و شغلي در آنجا ماند و اجازه به تهران رفتن نيافت.

پس از درگذشت محمد شاه كه به سال 1264 ه.ق. روي داد، ميرزا تقي خان فراهاني وزير نظام كه مقدمات جلوس و حركت ناصرالدين شاه كمسال را از تبريز به تهران فراهم آورد و سپس هم اتابك اعظم و صدر اعظم و امير كبير شد، هنگام حركت از تبريز به سوي تهران به علت آشنايي كه با روحيه و علم و ترقيخواهي ملك قاسم ميرزا داشت، با درخواست از شاه جوان او را به فرمانروايي آذربايگان برگماشت و ميرزا محمدرضا خان فراهاني را به وزارت و ميرزا سيد جعفرخان مشيرالدوله را به كارگذاري مهام خارجه او منصوب كرد.

حكومت ملك قاسم ميرزا در آذربايگان به علت اغتشاشها و شورشهاي سالهاي نخستين پادشاهي ناصرالدين شاه، با دشواريهاي چندي روبرو شد. نخست به سال 1264 ه.ق. :” فيما بين علماي تبريز اختلافي پديد آمد، و مريدها ماده خلاف را غليظ كرده به مصاف كشيدند و نواب ملك قاسم ميرزا حكمران تبريز به اصلاح پرداخت و عوام آرام گرفتند“11.

گرفتاري دوم ملك قاسم ميرزا، داستان ”معجزه گاو“ بود كه منجر به شورش عوام تبريز گرديد و غوغا بالا گرفت ولي با تدبير ملك قاسم ميرزا و وزيرش محمد رضا خان فراهاني فرو نشست. محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در ذكر وقايع سال 1265 ه.ق. در مرآت البلدان مي نويسد :

هم در اين سال در تبريز شورشي برخاست و تفصيل آن اينكه در شهر تبريز ميداني است كه آن را ميدان صاحب الزمان مي گويند. گويند در آخر ميدان بقعه اي است معروف به بقعه صاحب الامر(ع). عقيده اهالي اين است كه در سوابق ايام يكي از مشايخ طريقت در عالم رؤيا يا مراقبت ، آن حضرت را در محل مشغول نماز ديده. بنابرين مردم تبريز آن محل را محترم مي دارند و موسوم به اسم مسطور نموده اند و جعفر قلي خان دنبلي در آنجا بقعه بنا كرده و خادم و متولي براي آن قرار داده اند و طلب حاجت از آن مي نمايند. در اين اوان قصابي گاوي به مذبحي كه در آن ميدان است برده كه ذبح نمايد، گاو خود را از دست قصاب رهانيده و به دهليز صاحب الامر رفته و قصاب در پي گاو شتافته خواست در همان دهليز او را ذبح كند، از قرار مذكور، همان وقت از پا افتاده و چند قطره خون از بيني او رفت و بمرد، و گاو نيز از آنجا فرار كرده به خانه ميرزا حسن متولي آن بقعه آمد. مردم از اين واقعه در عجب شده، نقاره خانه شهر را بدانجا برده، بنواختند و جشني گرفتند و قرباني و نذورات تقديم نمودند11 و از دهات و قصبات دور ونزديك آمدند و غوغاي عوام و ازدحام مردم، مورث شور و شر و موهم فتنه و خطر گرديد، محمد رضا خان فراهاني كه درين وقت وزارت آذربايگان را داشت، به دستياري چند نفر از علماي شهر، آن غوغا فرو نشاند.12

در رجب سال 1265 ه.ق . ملك قاسم ميرزا از حكومت آذربايگان معزول و به جاي او حمزه ميرزا حشمت الدوله، مأمور ايالت آذربايگان شد و چنين پيداست كه ملك قاسم ميرزا پس از عزل در تبريز نمانده راهي تهران شده است، زيرا در تابستان يا اوايل پاييز همان سال در اردوكشي ناصرالدين شاه به ييلاق جاجرود، از همراهان شاه بوده و در آنجا از سراپرده شاه و پيشخدمتها و زنان حرم عكس برداشته و شش ماه بعد آنها را آلبوم ساخته و در شانزدهم رجب 1266 ه.ق.تقديم ناصرالدين شاه كرده است.

چنين پيداست كه ملك قاسم ميرزا پس از چند سال زندگي در تهران، به تبريز بازگشته بوده است . زيرا در سال 1273 ه.ق. اديب الملك كه براي مأموريتي به تبريز رفته و شرح سفر و مأموريت خود را به صورت سفرنامه اي به نام دافع الغرور به رشته نوشتن كشيده، د اين كتاب آورده است كه در تبريز با ملك قاسم ميرزا، بارها ديدار كرده و ضمن اشاره به چشم پزشكي و معالجه بيماران توسط او11 چنين نوشته است :

نواب ملك ميرزا پسر مرحوم خاقان مغفور فتحعلي شاه است و شاهزاده اي آگاه، سبكش به طريق فرنگستان است و بسيار خوش بيان، زبان فرانسه را خوب مي داند و خطوط آنها را خوب مي نويسد و مي خواند. اكثر اوقاتش مصروف شكار است و بيشتر حركاتش موقوف به اختيار.

عجب و تكبر نداشته و رسومات شاهزادگي به كنار گذاشته، در ميان برادران يكه تاز است و از همگنان ممتاز است. در علم طب قادر است و هر كس به معالجتش بخواند و بر بالينش حاضر.

شيشوان تيول اوست و عمارت باغش نيكوست. گاهي در آنجا روزگاري به عشرت گذارند و گاهي خنگ مقصود به تبريز دواند، در خارج شهر تبريز نيز عمارتي انداخته و جايگاهي به طور فرني خوش وضع ساخته....بالجمله پسري دارد به سن ده ساله[امامفلي ميرزا] و دختري دوازده ساله كه هر دو در زبان فرانسه استادند و گويا با زادگان عيسوي از مادر زادند. ميل خاطرش اين بود كه حلقه غلامي دربار همايون در گوش پسرش كشد و خلخال خدامگي در پاي دخترش كند.142

نادر ميرزا در تاريخ تبريز درباره ملك قاسم ميرزا مي نويسد:

به سال 1265 از هجرت، فرزند خاقان كبير را مخاطبه فرمانفرما كرد و حكمراني بگذاشت. اين شاهزاده را مادر افشار بود، از خاندان بيگلربيگي ارومي. از اول زندگي با برادر كهتر ملك منصور ميرزا، به ملازمت نايب السلطنه بود. جواني بلند قامت و تنومند و خليق و زبان آور، لغة فرانسه و انگليسي نيك آموخته بود كه بدان روزگار از ايرانيان كسي نمي دانست و به نزد برادر مهمتر، محترم بود. فرزندان نايب السلطنه او را "خان عمو" همي گفتند، اين لقب بر نام غالب آمد تا همه گفتند.

او را به ديزج رود مراغه روستاها بود، به ساحل بحيره شها[درياچه رضائيه] به روستايي كه شيشوان نامند، سراها و باغها و گرمابه ها عمارت كرده بود، همه عالي و نزه، من همه آنجاها نوبتها ديدم، آنجا خضرايي بلند بر در سراي بود كه به مرجي گشاده همي نگريست فرسنگي در فرسنگي، چون آن كوشك در جهان جايي نبود."اين شاهزاده عمارتي ديگر كرده به جزيره اي از جزاير يحيره چيچست كه از ساحل شيشوان پنج فرسنگ بود. اينجا غرم دشتي نر و ماده برده بودند، به روزگار گذشته، اكنون از نسل آن به جزيره بيشتر هزار باشد، من دو نوبت بدانجا رفتم.15

ملك قاسم ميرزا گويا عضو "سوسيته آزياتيك" پاريس بوده ولي نام او در فهرست اعضاء انجمن ثبت نگرديده است و چه بسا حالت نمايندگي داشته و عضو نبوده است. او نخستين كسي است كه مي خواست در ايران از چغندر، قند استخراج نمايد، يعني هشت سال پيش از دكتر پولاك بدين كار دست زده بود. ليك كوششهاي نخستين او در اين باره به جايي نرسيده بود. او به سال 1253 ه. ق. (1837 م.) از پركينز خواسته بود، كتابهايي درباره صنعت استخراج قند از چغندر براي او بفرستد و ما نمي دانيم او اين كار را انجام داده بود يا نه.

آگاهيهاي پزشكي شاهزاده هم بسيار بود و در خانواده اش چنين شايع است كه او عقيم بوده و نمي توانسته بچه دار شود، ولي خود را معالجه كرده صاحب فرزندان شده. چنانكه فلاندن تصريح كرده و خانواده اش نيز بر اين باورند او به فرانسه رفته و در آنجا علم پزشكي آموخته بود، ولي ما از تاريخ و زمان اين مسافرت و تحصيل هيچ آگاهي در دست نداريم.

ملك قاسم ميرزا دوستار هنر بوده و به نقاشي عشق مي ورزيده است، تابلوهاي فراواني فراهم آورده بوده كه باعث تعجب فلاندن گرديده بود.16

در پايان سرگذشت ملك قاسم ميرزا با شناسايي كلي كه از او به دست داديم، مي توان حتم و يقين كرد كه اين شاهزاده به علت سفر به اروپا و تحصيل در فرانسه در روزگاري كه اختراع دوربين عكاسي موضوع صحبت روز بود، و مراوده او با اروپاييان در ايران و توجهي كه به دانشها و فرهنگ نوين داشته است، چنانكه نظر ما نيز بر آن است، نخستين ايراني است كه دوربين عكاسي در اختيار داشته و نخستين عكسبرداري به شيوه داگرئوتيپ و سپس كلديون را در ايران انجام داده است.

شهريار عدل در يادداشتهايي كه درباره برخي آلبومهاي كاخ گلستان فراهم آورده و آنها را در اختيار نويسنده نهاده است مي نويسد:

علي قلي ميرزا ملك قاسمي فرزند امامقلي ميرزا پسر ملك قاسم ميرزا، مي گويد كه برادر يزرگش نصرالله ميرزا، حدود بيست صفحه نقره اي كار نشده و حدود چهار پنج صفحه نقره اي عكس دار داشت. گذشته از آنها يك صفحه نقره اي ديگر بود كه بر روي آن عكس ملك قاسم ميرزا ديده مي شد و در حسينه مرحوم امامقلي ميرزا، نگاهداري مي گرديد و جعبه دوربين ملك قاسم ميرزا كه به علت بازي كودكان با آن خراب شده بود، نيز موجود بوده است.17

عبدالله ملك قاسمي فرزند نصرالله ميرزا چند سال پيش از صفحه نقره ايي كه عكس ملك قاسم ميرزا بر روي آن ثبت شده بود، عكسي برداشته كه در اينجا به لطف ايشان و شهريار عدل به اپ رسيد.

در تاريخ 24 بهمن 1357 ه.ش. در روستاي شيشوان كه از زمان ملك قاسم ميرزا ملك خانوادگي بوده و در راه تبريز _ مراغه در 95 كيلومتري تبريز و متصل به عجب شير است، جمعي ريخته خانه هاي نصرالله ميرزا را پس از غارت، آتش زدند؛ در آن ميان همه صفحه هاي نقره و جعبه دوربين عكاسي اگر نسوخته باشد، به هر صورت ناپديد گرديده و از ميان رفته است.18

ملك قاسم ميرزا حدود پنجاه و پنج سال زيسته و در پيرامون سال 1277 ه.ق. چشم از جهان فرو بسته است.

يادداشت :

1-       اپرانپان در مپان انگلپسپها.ج 2-ص 232

2-       شپخ محمد خان قزوپني از زبان فرزند رپشار خان ورود اورا سال 1256 ه ق.(1840 م )پعني هشت سال پپش از مرگ محمد شاه نوشته كه درست نپست.

3– شايد هم ملك قاسم ميرزا پيش از ريشار خان در ايران عكسبرداري كرده باشد.

4 – در تاريخ عضدي مي نويسد:"از اين طبقه زنان نجيبه هيچ يك طرف ميل [شاه] واقع نشده بودند مگر دختر امامقلي خان افشار اورمي مادر مرحوم ملك قاسم ميرزا. به قدري خوشخوي و با سلوك بود كه ابدا" ملاحظه شأن نمي نمود. رضاي حضرت خاقاني را بر همه ترجيح مي داد، چنانكه چند نفر از خدمتكاران خود را با ضميمه تداركات لايقه به حضرت خاقاني پيشكش كرد و اكثرا" آنها مادر شاهزاده واقع شدند. ص 5

5 – تاريخ عضدي ، ص 27

6 – هشت سال در ايران، صص 190 و 300 تا 397

7 – سفارت فوق العاده دو سرسي ، صص 97 – 96

8 – مادام ماري نيز از زنان فرانسوي بود كه تقريبا" به سال 1810 م.(=1225 ه.ق.)با شوهرش به ايران آمده و شوهرش پس از چندي وفات يافته بود و خود وي در اندرون فتحعلي شاه عباس ميرزا وارد و معلم زبان فرانسه شاهزادگان شده بود و ملك قاسم ميرزا بخصوص بيشتر از ديگران نسبت به او كمك مي نمود. مادام ماري نيز عاقبت در شيراز در گذشت(سفرنامه فلاندن،ص99)

9 – سفرنامه اوژن فلاندن به ايران، صص 65 تا 67

10 – مرآت البلدان، ج 2 ، ص 9

11 – قونسول انگليس در تبريز نيز چهلچراغي به اين مناسبت بدان بقعه فرستاد كه هنوز در وسط گنبد آن آويزان است.

12 – مرآت البلدان، ج 2 ، صص 21 و 22

13 – دافع الغرور، ص 171

14 – همان مأخذ، صص 4 – 183

15 – تاريخ تبريز، ص 197 و 198

16 – نگاه كنيد به مقاله شهريار عدل و يحيي ذكاء به زبان فرانسه:

"Notes et documents sur la photographie iranienne ; et son histoire" ; Studio Iranica, tome 12 (1983) . Leyden : Brill.

17 – نويسنده از خاندان ملك قاسمي با واسطه شنيده است كه در فهرست ماترك ملك قاسم ميرزا از اين دوربين داگرئوتيپ نيز ياد شده است.

18 – يادداشتهاي شهريار عدل، ص 34



گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر     بؤلوم لر: اورميه
آرشیو
سون یازی لار
یولداش لار
سایغاج
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :