هنگامي كه سپاهيان مغول به مرزهاي دولت اتابكان آذربايجان رسيدند، اتابك ازبك بر قرهباغ فرمان ميراندند. اتابك با مغولان مماشات كرد و مغولان گزندي به قلمرو او نرساندند. چندي بعد سلطان غياث الدين پسر سلطان محمد خوارزمشاه، با نيروي بسيار از راه رسيد. اتابك با او نيز از در دوستي درآمده و حكومت خود را از خطر در امان نگهداشت. در 622 ق گرجيان به قرهباغ هجوم برده و به قتل و غارت مردم پرداختند. چندي نگذشت كه سلطان جلالالدين پسر ديگر سلطان محمد خوارزمشاه، به قلمرو اتابك حمله كرد و تبريز را تصرف نمود. اتابك به گنجه گريخت. گرجيان كه ميدانستند سلطان به سرزمين آنها يورش خواهد كرد، پيشدستي كرده و با 70 هزار سپاهي به قرهباغ هجوم آوردند ولي سلطان جلالالدين آنان را شكست داد. سلطان پس از ازدواج با ملكة اتابك ازبك، به قرهباغ حمله كرده و سپس به سوي گنجه روان شد. گنجه در آن زمان پايتخت ارّان بود و اتابك در آنجا ميزيست. اتابك از گنجه گريخت و با شنيدن خبر ازدواج همسرش با سلطان، از غصه در دژ النجق درگذشت. بدين ترتيب عمر دولت اتابكان پايان يافت و قرهباغ دورهاي از آرامش را پشت سر گذاشت.
مدتي بعد زماني كه سلطان در همدان بود، به او خبر دادند كه گروهي از مردم آذربايجان و ارّان به هواخواهي اتابك شورش كردهاند. سلطان، وزير خود شرفالملك را با اختيارات كامل روانه نموده و همة آذربايجان و ارّان را به فرمان او واگذار كرد. شرفالملك شورش را سركوب كرده و دژهاي بزرگ را از شورشيان پس گرفت. ديري نگذشت كه شرفالملك به بهانة گرفتن ماليات، به چپاول قرهباغ پرداخت. سپاهيان او مردم را غارت كردند و ستم فراواني بر آنان روا داشتند ولي ناگاه مردي به نام حاجبعلي با ياران خود، سپاه شرف الملك را فراري دادند. شرفالملك به تبريز گريخت و چون از حركت حاجبعلي به سوي تبريز آگاه شد، به ياري چند نفر از اميران سلطان، حاجبعلي را در 625 ق شكست داده و شورشها را سركوب كرد. شرفالملك دژهاي ارّان را مستحكم كرده و پنهاني براي رسيدن به قدرت تلاش ميكرد. سرانجام شرفالملك به نزد سلطان فراخوانده شده و به قتل رسيد. پس از مرگ سلطان جلال الدين در نيمة شوال سال 628 ق، سپاهيان مغول حملات خود را از سر گرفتند. مردم قرهباغ سرسختانه ايستادگي كردند. مغولان به كشتار مردم پرداخته و بسياري از خانهها را ويران كردند. برخي مردم قرهباغ نيز از ترس به كوهستان گريختند. ابن اثير تاريخ نگار عرب مينويسد:
«برخي از مغولان وارد آذربايجان و ارّان شدند و در مدتي كمتر از يكسال غارت و ويراني برجاي نهادند و بسياري از مردم را نابود كردند و برخي نيز فرار كردند و جان خود را خلاص نمودند.»
هنگامي كه مغولان به قرهباغ روي آوردند، دولت خاچين در قسمت كوهستاني اين سرزمين به رياست حسن جلالي برقرار بود. وي مشهورترين حاكم اين دولت بود كه از سدة 6 در منطقه قدرت داشتند. در زمان حسن جلالي مرزهاي اين دولت گسترش يافته بود. اگرچه خاچين دولتي وابسته بود، ولي در زمان حسن نشانههايي از استقلال در آن ديده ميشد. حسن چند قلعة دست يافتني مانند قلعة هاترك (روستاي حسن ريز شهرستان آغدره)، خاچين قالا (روستاي دوشانلي شهرستان آغدره)، لاچين قالا (در شهرستان كلبجر بر كنار راه بردع – ايستي سو) و خوخانابرت (نام ديگر اوغلان قايا و يا شاه ياشايان قالا در شهرستان آغدره) و .. را در دست داشت. مغولان ابتدا به خوخانابرت هجوم آوردند. حسن جلالي براي مقابله با آنان به مشاوره پرداخت. مغولان چون دست يافتن برقلعه را دشوار ديدند، پيكي نزد حسن فرستاده و پيشنهاد صلح كردند. حسن پيشنهاد آنان را پذيرفت و هدايايي گرانبها نزد آنان فرستاد و خود نزد جرماغون فرمانده مغولان رفت. سردار مغولان او را به گرمي پذيرفته و قول داد لطمهي به سرزمين او نرساند به شرط اينكه حسن به او كمك نظامي كند. اين دوستي ديري نپاييد. دستة بزرگي از مغولان به قرهباغ حمله كردند و در پايان 1240مهمترين قلعه يعني قلعة لاچين را محاصره كردند. طبق گفتة كيراكوس گنجهاي، مهم ترين جنگ حيات قرهباغ در اين زمان رخ داد. در اطراف قلعه زمين از اجساد مردگان پر شد. آب رودخانة ترتر رنگين شد. روي صخرهها خون بسيار بود. (كه به همين مناسبت اين قلعه را قانلي قايا ناميدندو بعدها از استخوان مردگان گويا كوهي به وجود آورده بودند). كار محافظت از قلعه را آرزوخاتون مادر حسن جلالي و خواهر ايوانه و و زكريا (دولتمدار دربار تامارا پادشاه گرجستان) برعهده داشتند. يورش مغولان، پايههاي هستي مردم را نابود كرد. كشتزارها به چراگاه تبديل شدند و شهرهاي بزرگ ويرانههاي بزرگ شدند. اثرهاي هنري، كتابخانههاي پربار، كاخها، روستاها و مسجدهاي فراواني ويران شدند. شبكههاي آبياري كهنسال زيرسم اسبان مغول نابود گرديدند. گنجه مركز قرهباغ در 1235م به دست مغولان افتاد. بار پيشين آنان با گرفتن مقداري پارچه از آن گذشته بودند ولي اين بار شهر را ويران كردند.
حسن جلالي سعي داشت به هر وسيلة ممكن با مغولان توافق كند. او حتي دخترش رزوكان را به عقد بورانويان پسر جرماغون درآورد. در 1243 حسن جلالي با سپاه خود به باتو سردار مغولان ياري رساند و در جنگ او با سلطان غياث الدين كيخسرو شركت كرد. در اين زمان او اعتماد مغولان را جلب كرد. در 1251 حسن جلالي به نزد باتي سارتاك پسر خان آلتون اردو رفت. او را با احترام پذيرفتند. او توانست قلعههايي را كه از دست داده بود، مانند جربرد، قارقار و آكانا را به دست آورد. حسن جلالي به همراه سارتاك به مغولستان رفت. او در نامهاي مينويسد:
«حسن جلال الدوله با خانوادة خود براي كشورم نزد پادشاه كشور سواران شرق رفتم. من و همسرم ميناخاتون و پسر خداداديام آتابيگ به پايان دنيا به طرف شمال غرب رفته و به نزد منگوقاآن رسيديم. پس از 5 سال اقامت در آنجا به وطن بازگشتيم. پسر و همسرم به خانه بازگشته و من به تبريز آمدم.»
منگوقاآن براي تأمين جاني حسن جلالي ضمانت نامهاي مخصوص صادر كرد. چون حسن بازگشت، ارغون به بهانهاي او و چند تن از خويشاوندانش را اسير كرد. رزوكان براي آزادي پدر دستهاي تشكيل داد و شبانه به سوي مغولستان راهي شد. ارغون كه از اين اقدام خبردار شد تا زمان رسيدن او به مغولستان، فرمان مرگ حسن جلالي را صادر كرد. طبق نوشتة سالنامهها، حسن جلالي را درغل و زنجير به قزوين بردند. در آنجا او را تكه تكه كرده و به وضع فجيعي كشتند. اين حدثه در 1261 اتفاق افتاد. يك مسلمان جسد حسن جلالي را در چاهي نگهداشته و سپس او را به آتابيگ تحويل داد. آتابيگ نيز جسد را در معبد خزنه داغ كه خود حسن ساخته بود، در اراضي روستاي ونگ در شهرستان آغدره كنوني به خاك سپرد. بدن ترتيب حكمراني خاچين رو به ضعف نهاد. در دورة حسن ساختمانهاي زيادي در قرهباغ ساخته شد. مخيتارقوش در نزد او ميزيست و در آنجا كتاب «مجله» را كه يك منبع تاريخي است، نوشت. در سنگ نبشته هاي گانزاسار (خندزرپسدتان كنوني) متعلق به 1240م نوة حسن جلالي (كه وي نيز حسن جلالي نام داشت) خود را چنين ميشناساند:
«من، بندة حقير خدا، جلال تولي حسن فرزند واختانگ، نوة حسن كبير، پادشاه مطلق سرزمين مرتفع و وسيع آرتساخ و خاچن كه داراي سرحدات زيادي است، ميباشم.»
در 660 ق قوبيلاي قاآن خاقان مغول، همة سرزمينهاي ميان جيحون تا مصر و شام را به هلاكو واگذار كرد. هلاكو نيز اين سرزمينها را ميان پسران و سرداران خود تقسيم كرد. قرهباغ جزء قلمرو يشموت(اوشوموت) پسر هلاكو شد. پس از مرگ هلاكو، فرمانروايي به پسر بزرگش اباقاخان رسيد و او در سال 663 ق برادرش يشموت را ابقاء كرد. اباقاخان زمستانها را در قرهباغ و بغداد و تابستانها را در قرهداغ ميگذراند.
در 664 ق / 1266 م نوقاي يكي از سرداران مغول، با سپاهي از گذرگاه دربند گذشت و به ارّان حمله كرد. يشموت سپاه نوقاي را در 20 صفر 664 ق شكست داد. چندي بعد بركاي نوة چنگيزخان، با 300 هزار سپاهي از گذرگاه دربند گذشت و به كنار كور آمد. اباقاخان در قرهباغ به جنگ او شتافت ولي چون او را نيرومندتر ديد، عقب نشيني كرد و به ساختن استحكامات در كنار ارس و كور پرداخت. بركاي به تاخت و تاز در ارّان و گرجستان پرداخت ولي سپاهيان او پس از مرگش به دشت قپچاق بازگشتند. اباقاخان تعلق خاطر ويژهاي به مسيحيت داشته و ارتباطات خوبي با امپراتور روم و ارمنيان برقرار كرده بود. در نتيجه مغولان به ويژه منگوتيمور پسر بركاي خان پادشاه قپچاق و بيبرس حاكم مصر برعليه او متحد شدند. از اين رو بيشتر اوقات اباقاخان به لشكركشي و مبارزه ميگذشت. قرهباغ نيز كه در نزديكي پايتخت اباقاخان (تبريز) قرار داشت، نميتوانست از اين مسئله بركنار باشد.
سلطان احمدتگودار سومين ايلخان مغول، در سال 681 ق/1283 م حكومت خراسان، مازندران، عراق، ارّان و آذربايجان را مستقلاً و سرزمينهاي روم را با ياري پادشاهان سلجوقي، به خواجه شمسالدين صاحب ديوان جويني واگذار كرد. او تلاش فراواني براي نيروبخشيدن به اسلام انجام داد و از اين رو خشم سرداران مغول را برانگيخت. بر اثر آزار و اذيت آنان، خواجه شمسالدين بركنار شد و چندي بعد او را در نزديكي اهر كشتند. ارغون در 681 ق خانوادة عطاملك جويني را مورد آزار و شكنجه قرار داد. حتي جسد نايب عطاملك را كه تازه مرده بود، از قبر بيرون آورده و در راه انداخت. چون خبر به عطاملك در قرهباغ رسيد، از زيادي اندوه در 4 ذيحجة 681 ق درگذشت. ارغون ايلخان مغول پس از قتل خواجه شمسالدين جويني به قرهباغ رفته و در آنجا آبش خاتون آخرين پادشاه سلسلة اتابكان فارس زوجة منگوتيمور را محاكمه كرد. او نيز زمستان را در قرهباغ سپري ميكرد. ارغون زمستان 689ق را در قرهباغ بود. در زمستان سال بعد به عارضة خطرناكي مبتلا شد. در اثناي مداوا دارويي به او دادند كه موجب وخامت حالش شد و در روز شنبه 7 ربيع الاول 690ق/ 10 مارس 1291 در قرهباغ درگذشت. جسد او را در نزديكي سجاس زنجان به خاك سپردند. غازانخان هفتمين ايلخان مغول، در 10 ذيحجه 694 ق وارد تبريز شد و به مقام ايلخاني رسيد. او ابتدا دستور داد كه مغولان بايد دين اسلام را بپذيرند. به دستور او كليساها، كنيسهها، بتخانهها و آتشكدهها ويران شد. او سپس به قرهباغ آمده و در آنجا قورولتايي (كنگره) از شاهزادگاه و خاتونهاي مغول تشكيل داده و براي سلطنت خود از آنها تضمين گرفت. او بارديگر جلوس نموده و جشنها برپا شد. او سپس از اميرنوروز خواست تا در اين روز مبارك از او چيزي بخواهد. اميرنوروز درخواست كرد كه سلطان امركند كه از آن پس در آلتمغاها (كه به مغولي يعني مُهر سرخ و عبارت از مُهر مربعي بوده است كه بر روي فرمانها با مركب سرخ ميزدند)، كلمة شهادتين نوشته شود. به فرمان غازانخان در آغاز فرمانها و نامهها بسم الله الرحمن الرحيم نوشتند. نيز خواجه صدرالدين احمدخالدي زنجاني به وزارت يعني صاحبديواني رسيد. در سل 1298 اميرنورين به منظر محافظت از دربند راهي اران شد. وي تا سال 1303م در آن منطقه بود. چون اران يك حوزة لشكري بود، ايلخان غالباً در قرهباغ بود. چينگ سانك پولاد نمايندة دائمي قاآن در دربار ايران نيز در سراي منصورية اران مستقر بود.
در زمان غازانخان نيز تقابل ميان عناصر مغولي، مسلمان و مسيحي ادامه يافت و بيشتر اوقات جنگهاي شديدي رخ ميداد. با اين حال ستم فراواني بر مردم روا ميشد و آنان را به شورش واميداشت. مغولان شورشها را سركوب ميكردند و روستاييان را به كوهها فراري ميدادند. غازانخان در سال 701 ق/ 1303 م، فرماني صادر كرد كه طي آن روستايياني كه در 30 سال از زمينهاي خود گريختهاند، وادار به بازگشت ميشدند. اولجايتو هشتمين ايلخان، كه دركودكي به نام نيكلا غسل تعميد يافته بود، پس از مسلمان شدن نام محمد يافت. او به تشويق خراسانيان مذهب حنفي اختيار كرد. در اين زمان تقابل ميان حنفيان و شافعيان شدت يافته و مباحثات ميان عالمان آن مذاهب، به سخنان ركيك آلوده شده بود. سلطان محمد با تلاش عالمان شيعه (علامه حلّي و پسرش فخرالمحققين) به تشيّع درآمد و از طرف شيعيان خدابنده و از طرف سنّيان خربنده ناميده شد.
سلطان محمد دستور داد تا مذهب شيعه در همه جاي قلمرو او رواج يابد. براي اجراي اين دستور مأموراني به شهرهاي مختلف فرستاده شد. قاضيان در شهرهايي مانند اصفهان و شيراز از فرمان او سرباز زدند. به دستور ايلخان، آنان را دستگير و به قرهباغ آوردند. او دستور داد تا يكي از قاضيان را جلوي سگهاي درّندة درشت پيكر بيندازند. سگها برخلاف انتظار، قاضي مجدالدين شيرازي را بو كشيده و دُم خود را به او ماليدند. ايلخان از كردة خود پشيمان شد و از شدّت او در رواج مذهب تشيّع كاسته گرديد. قرهباغ از نخستين سرزمينهايي بود كه اين مذهب به سرعت جايگاه ويژهاي در آن به دست آورد. در 1313 م فخرالدين احمد تبريزي متصدي امور اران و آذربايجان شد. پيشتر ملك صدرالدين تبريزي در زمان ارغون، اميرتومان اران و آذربايجان بود. در 1314 اميرجوانبخت براي حفاظت دربند به شيروان اران اعزام شد. در 715 ق / 1317م مردم قرهباغ به همراه چند منطقة ديگر در حكم خواجه تاجالدين عليشاه درآمدند. در سال 718 ق/ 1320 م ازبكخان پادشاه دشت قپچاق، با سپاهي بيشمار به قفقاز حمله كرد. به فرمان ايلخان، امير ايسن قتلغ راهي قرهباغ شد ولي در بين راه درگذشت. ايلخان و ارتش اصلي او در اين هنگام در قرهباغ بودند. او اميرچوپان را با سپاهي براي جنگ با شاهزاده ميسور به مازندران گسيل كرده بود. هنگامي كه اميرچوپان به بيلقان رسيد به او خبر دادند كه سرداران ايلخان از برابر ازبكخان عقب نشستهاند. ازبكخان در حالي به قرهباغ نزديك ميشد كه لشكر ايلخان پراكنده بود. ايلخان با يكي از دو هزار سوار از قرهباغ حركت كرده و به كنار رود كور آمد. او فرمان داد تا همة سپاه در كنار آب مانند خط راستي جاي گيرند تا در نظر دشمن بيشتر ديده شوند. سپاه ازبكخان در آنسوي رود كور اردو زده بود. اميرچوپان از رفتن به مازندران منصرف شده و با بيست هزار سوار برقآسا خود را به ايلخان رسانيد. ازبكخان با مشاهدة اين وضع، فرمان عقب نشيني صادر كرد.
ايلخان مغول، زمستان را در قرهباغ ميگذرانيد و از اين رو قرهباغ به هنگام حكومت او، رو به آبادي نهاد و اهميت ويژهاي كسب كرد. از آنجا كه ابوسعيد پادشاهي بخشنده، دلاور و دانش دوست بود، به هنگام زمامداري او دانش و ادبيات رونق گرفت و زخمهاي مردم قرهباغ رو به بهبودي نهاد. قرهباغ از آنجا كه همه ساله ايلخان را در خود ميپذيرفت، از امنيت خوبي برخوردار بود. بسياري از فرمانهاي ايلخان در قرهباغ صادر ميشد و اين منطقه شاهد رويدادهاي تاريخي مهمي بود. مثلاً هنگامي كه ايلخان در قرهباغ فرمان قتل اميرچوپان را صادر كرد، اميرچوپان از مأموري كه فرمان قتل او بود، درخواست كرد تا سرش را از بدن جدا نكند بلكه يك انگشت او را (كه دوسر داشت) بريده و نزد ايلخان ببرد. درخواست او پذيرفته شد و انگشت اميرچوپان را به قرهباغ آوردند. ايلخان در محرم 728 ق /1330 م فرمان داد كه انگشت را در بازار قرهباغ آويختند تا براي همه عبرت باشد.
در پايان 735 ق /1337م ازبكخان بار ديگر به قفقاز حمله كرد. ايلخان، وزير خود خواجه غياثالدين را به جنگ او فرستاد. خواجه غياثالدين تازه به قرهباغ رسيده بود كه ايلخان نيز با لشكري انبوه به او پيوست. هنگامي كه ايلخان به قرهباغ رسيد، موسم قشلاق نبود. او از گرمي هوا بيمار شد و در 736 ق درگذشت. به گفتة باكيخانوف «در قطعه تاريخ وفات او را معاصرينش در قراباغ نوشتهاند چون غالباً قراباغ در سر شيروان بوده باين سبب در كتب تواريخ نام شيروان اشتهار يافته است.»
هفتصد و سي و شش از هجرت عرب در شب سيزده از ماه ربيع الاخــر
بوسعيد آنشه والاگهــر اعـــدل عــدل از قراباغ بفردوس برين شد حاضر
پس از ابوسعيد، اَرپاگاوُن ايلخان شد. در اين زمان پادشاه قپچاق تا نزديكي قرهباغ پيش آمده بود. ارپاگاون در جنگي خونين او را شكست داده و خود به تبريز بازگشت. از سال 738 ق/ 1340 م قرهباغ به دست اميرشيخ حسن كوچك نوة اميرچوپان افتاد. او ساتيبيگ دختر اولجايتو را ظاهراً به عنوان ايلخاني برگزيد ولي باطناً فرمانرواي واقعي خود او بود. در اين زمان اميرشيخ حسن كوچك براي دفع شيخ حسن بزرگ عازم قزوين شد. شيخ حسن بزرگ از در صلح خواهي درآمد و سلطنت ساتيبيگ را به رسميت شناخت. دو شيخ حسن قرار گذاشتند كه شيخ حسن بزرگ، زمستان را در سلطانيه بگذراند و شيخ حسن كوچك و ساتيبيگ به قرهباغ بروند تا اينكه در بهار سال بعد قورولتايي براي تعيين تكليف ترتيب داده شود. در نهايت شيخ حسن بزرگ نتوانست كاري از پيش ببرد. در 739 ق اميرشيخ حسن كوچك به اين بهانه كه ايلخاني از يك زن ساخته نيست، دستگاه ساتيبيگ را چپاول كرد و يكي از نبيره زادگان يشموت پسر هلاكو را كه سليمان خان نام داشت، به ايلخاني برگزيد. او ساتيبيگ را به زور به عقد سليمان خان درآورد. با اين حال شيخ حسن آذربايجان، قرهباغ، گرجستان و عراق را در اختيار خود داشت.
پي نوشتها:
1. مستوفي قزويني، حمدالله. تاريخ گزيده. به كوشش عبدالحسين نوايي. اميركبير. 1362. تهران. ص 471
2 . تاريخ آرتساخ( قرهباغ) مجلة آراكس. بهمن 1370. ص7
- آقاي هاگوپ مليك هاگوپيان كتابي با نام «مليكهاي خمسه» در ايروان به تاريخ 1964 منتشر كرده است.
- دربارة منطقة گانزاسار يا گاندسار ذكر مطلبي از عبدالرزاق دنبلي (مفتون) خالي از لطف نيست:
«نقل كردهاند كه افغان در سواحل بحر خزر، در حوالي شيروان و داغستان مسكن داشتند. با خود در بابالابواب خارج داغستان، در صحراها، ييلاق و قشلاق ميكردهاند و طايفه مجهولالاصل بودهاند. معلوم نبوده است كه از قوم بحر خزر،يا شعبه از طايفة آنها باشند. بهرتقدير كار ايشان در آن حدود نهب و غارت بوده است. و از زمان امير تيمور گوركان، اهالي آذربايجان از ايشان تشكي و تظلم كرده، آن پادشاه ذيجاه آن طايفه را از آنجا كوچانيده، در صحرائي كه واقع بود ميان هند و قندهار، ساكن و متمكن گردانيده، و دست تعدي ايشان را از آذربايجان به صد منزل كوتاه كرده و در آنجا نيز عادت ايشان نهب و غارت بود.» تاديوز كروسينسكي در سفرنامة خود مينويسد: «حالا در ناحية قراباغ متصل به شيروان، جماعت ارمني هستند كه آنها را مناسري قندسار ميگويند و در طريقة ايشان سركرده و رئيس اغوان را گويند و به زبان ارمني نامش نوعي اغوان را گويند .... به اين نام افتخار كرده ادعاي افغان بودن مينمايند و ميگويند لفظ قندسار، قندهار بوده و از كثرت استعمال، قندسار، شده و قندسار، غلط قندهار باشد.»منبع: سفرنامة كروسينسكي. ص 26 . كوهي نيز به نام گنداسار در ارمنستان است كه رشته كوههاي واردنيس را به رشته كوه گگام وصل ميكند. ن.ك:
- اميراحمديان، بهرام. جغرافياي كامل قفقاز. سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح. تهران. 1381. ص 445
3 . اقبال، عباس. تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت. مطبعة مجلس.1312 تهران. ص322
4 . اميركيكاوس زياري در كتاب قابوسنامه مينويسد كه امير فضلون پادشاه شدّادي ارّان، سردار ابواليسر را به سپهسالاري بردع ميفرستاد. ابواليسر گفت كه «اگر من تابستان به بردع بروم ميميرم. پادشاه گفت تا اجل كسي نرسد نميميرد. سردار پاسخ داد تا اجل كسي نرسيده باشد در تابستان به بردع نميرود.» عفونت و گرمي هواي بردعه از قديم الايام مشهور بوده است. ابن فقيه ميگويد: «وشش جاي، از همه بيماري خيزتر است. بندنيگان و رودخانة ماستر كه شاپور خواست است و گرگان و خوارري و برذعه و زنجان» ن.ك:
همداني(ابن فقيه)، ابوبكر احمدبن محمدبن اسحاق. مختصرالبلدان.ترجمة ح. مسعود.انتشارت بنياد فرهنگ ايران.1349.تهران. ص 25
- كلاويخو در نوامبر 1404م/808 ق به عنوان سفير شاه اسپانيا به ايران آمده و تيمور را در سمرقند ديدار كرد. چون تيمور روبه مرگ بود، كلاويخو احتمال ميداد كه ايران دچار آشوب خواهد شد، از اينرو تصميم گرفت به تندي از كشور خارج شود. وقتي كه خبر مرگ تيمور در ايران پراكنده شد، كلاويخو از تبريز گذشته و به قرهباغ رسيده بود. در اين زمان عمرميرزا نوة تيمورلنگ، در منطقه بود. مأموران حكومتي، كلاويخو و همراهانش را از قرهباغ به تبريز بازگرداندند. آنان 6 ماه زيرنظر و در رنج و ناملايمت بودند تا اينكه به آنان اجازة بازگشت به اسپانيا داده شد. كلاويخو دربارة قرهباغ چنين مينويسد: «قراباغ دشتي بسيار پهناور است و اگر در آنجا بندرت برفي ببارد، بيدرنگ آب ميشود. به همين جهت است كه عمر ميرزا زمستان را هر سال در آنجا ميگذراند.»
منبع: گابريل، آلفونس. تحقيقات جغرافيايي راجع به ايران. ترجمة فتحعلي خواجه نوري. نشر ابن سينا. 1348. تهران. ص 72
5 . در زمان ميرزا ابوسعيد گوركاني (855-872 ق) بزرگاني چون مولانا عبدالحي منشي كه در خط تعليق سرآمد خوشنويسان متقدم و ومتأخر بود و در زمان سلطان سعيد مدتي مديد صاحب ديوان انشاء بود، مولانا قطب الدين محمد الخوافي كه در زمان سلطان ابوسعيد نائب شرف جهان مولانا نظام الدين عبدالرحيم صدر بود، خواجه قطب الدين طاووس سمناني كه در زمان سلطنت ميرزا ابوالقاسم باير و سلطان ابوسعيد، مدتي مديد وزارت را برعهده داست، خواجه سيف الدين مظفر شبانكارهاي از بزرگ زادگان فارس در قرهباغ ميزيستند. خواجه محمداصغر شاگرد مولانا معزالدين شيخ حسين كه در زمان سلطان حسين ميرزا بايقرا از هرات تبعيد شده بود؛ به قرهباغ آمد و منظور نظر سلطان يعقوب آغ قويونلو قرار گرفته و پس از مرگ سلطان يعقوب به خراسان بازگشت. مولانا شيخ يوسف مسكوري كه اجداد او از مدينة منوره به قرهباغ و بعد از دو بطن به ناحية مسكور قبه افتاده جناب شيخ در اواسط مائة ثامنه به دايرة وجود گام نهاد و خرقه ارشاد از سيد يحيي باكويي گرفت و مدفن او به روستاي شيخلر معروف است. از تأليفاتش «بيان الاسرار» در سياق معارف و ملكوت اشياء و آداب اهل سلوك است.
6 . اميرچوپان يكي از خادمان و سرداران سلطان ابوسعيد اولجايتو بود. ابوسعيد خواهر خود دُولُندي را به عقد او درآورده بود. در سال 719 ق هنگامي كه ابوسعيد به قرهباغ آمد، دولندي مرده بود. ايلخان خواهر ديگرش ساتيبيگ را به ازدواج امير چوپان درآورد. اميرچوپان دختري بسيار زيبا به نام بغدادخاتوان داشت كه همسر اميرشيخ حسن چوپاني بود. ايلخان شيفتة بغداد خاتون بود و در فراق او شعر ميسرود. به موجب ياساي چنگيزي، هر زني كه منظور نظرِ خان مغول قرار ميگرفت، شوهر او بايد طلاقش داده و او را به خان عرضه ميداشت. ايلخان موضوع را به اطلاع اميرچوپان رساند. اميرچوپان بسيار رنجيده شده و بغداد خاتوان را با اميرشيخ حسن به قرهباغ فرستاد تا شايد ايلخان منصرف شود ولي ايلخان دست بردار نبود. نافرماني اميرچوپان منجر به شورش او شد. هنگامي كه ملك غياث الدين او را درخراسان دستگير نمود، امير چوپان خواهش كرد كه :1- اول سرش را از بدن جدا نكند. 2- براي اثبات قتل او به ايلخان، يك انگشتش را به ايلخان بفرستد. 3- جسدش را در مدينه دفن كنند. ملك غياث الدين او را كشت و انگشتش را به قرهباغ فرستاد. ايلخان نيز بغدادخاتون را به زور از شيخ حسن گرفت و به عقد خود درآورد. بغدادخاتون به لقب خداوندگار مفتخر گرديد و به خواهش او جسد اميرچوپان و پسرش را با احترام به قرهباغ آوردند. در قرهباغ آنان را غسل داده و پس از انجام آداب مذهبي به مدينه فرستادند. ايلخان خود هزينة اين كار را پرداخت كرد. جسدها در روز عيدقربان در حرم كعبه طواف داده شد. همة حاجيان برآنها نماز گزاردند. سرانجام جنازة اميرچوپان و پسرش در مدينه كنار مزار امام حسن (ع) به خاك سپرده شد.
|