وبلاگ شخصي اكبر زواري رضائي
MUHASEBE - FİNANSMAN VE DÜŞÜNCELERİM

وحيد جلال زاده فارغ التحصيل علوم سياسي دانشكده حقوق در آن زمان يكي از نزديكترين دوستان عبدالمجيد بود كه هم در بسيج دانشجويي و هم در واحد فرهنگي مسجد حضرت امير (ع) شبانه روز با هم كار مي كردند، حتي بسياري از شبها در همان مسجد مي خوابيدند بطوريكه برخي گمان مي كردند اين دو ، سرايدار و نظافتچي هاي مسجد هستند !

ذوافقار نيوز / احمد نقي زاده : 21 مرداد ماه سالگرد عروج شهادت گونه مردي است كه هرچند 30 سال بيشتر زندگي نكرد اما يك شبه ره صد ساله را پيمود و به اندازه عمر تاريخ جنگ و دفاع مقدس ، زنده ماند !

مجاهد آزاده اي كه تا آخرين لحظه حياتش بر عهدي كه با امام و شهدا بسته بود ، وفادار ماند و هرگز با خون همسنگرانش بر سر دنيا ، عافيت ، تنعم و راحت طلبي معامله نكرد .

او براي دين و ميهن خود ، هم جنگيد ، هم زخم خورد و هم اسير شد . در طول و عرض زندگي اش هرگز شعار نداد، منادي واقعي ارزشهاي شهدا بود كه در اين راه سيلي خورد ولي ايستاد ، مي خواست شهيد بشود تا آينده و جوانان آن شهيد نشوند ، او بقية السيف ( باقيمانده شمشير ) جنگ و دفاع مقدس بود !

عبدالمجيد محمدباقري ، در سال 1344 در روستاي اسبفروشان شهرستان سراب در استان اردبيل بدنيا آمد .پدر و اجداد پدري و مادري اش همگي از علماي دين بودند و او چكيده اصالت و نجابت آن خاندان بود . از 13 سالگي مريد امام (ره) بود ، با پيروزي انقلاب اسلامي عليرغم سن و سال كمي كه داشت با كمك پدر و برادرانش پايگاه مقاومت بسيج المهدي را در محله خودشان تأسيس كرد ، در سال 1362 در حاليكه  18 ساله بود راهي جبهه شد و بعنوان امدادگر در لشكر عاشورا به فرماندهي سردار شهيد مهدي باكري مشغول خدمت شد .

در آذرماه همان سال (1362) و در جريان عمليات والفجر 4 در منطقه پنجوين عراق به سختي مجروح شد، يك تير به كمر و  دو تير به پايش اصابت كرده و دچار موج انفجار مي شود و به اسارت نيروهاي دشمن در آمد .

با روحيه اي قوي 7 سال دوران اسارت را در اردوگاه موصل  عراق گذراند ، در مدت اسارت از فعاليت هاي علمي و فرهنگي غافل نشد و زبانهاي عربي ، فرانسه ، انگليسي و تا حدي آلماني و كتابهاي جامع المقدمات ، مغني ، منطق مظفر و اصول فقه از دروس حوزوي را از ساير اسرا فرا گرفت . در تنظيم نمايشنامه ها و نوشتن سوژه هاي نمايشي و برگزاري جشنواره ها و برنامه هاي فرهنگي و هنري براي اسرا ساعتها وقت مي گذاشت.

سرانجام در شهريور سال 1369 در جريان مبادله اسرا ، آزاد شد و به ميهن بازگشت ، اما اين آزادي براي او ابتداي راهي تازه بود ، پس از جهاد در ميدان جنگ و مقاومت در چنگال دشمن ، اين بار وارد ميدان جهاد در جبهه فرهنگ شد، جهادي سخت تر و پيچيده تر از جهاد قبل !!   

پس از آزادي اندكي را در سراب ماند سپس به تهران آمد و در وزارت كشور استخدام شد ، در سال 1370 عليرغم اينكه قصد داشت در حوزه علميه قم به ادامه تحصيل بپردازد اما او اين بار، دانشگاه را خط مقدم جبهه جديد مي ديد بنابراين در دانشكده حقوق و علوم سياسي پذيرفته شد و در سمت فرماندهي بسيج دانشجويي اين دانشكده به جهاد در جبهه علمي و فرهنگي پرداخت .

او در دانشگاه نمي توانست با موضع گيري هاي انحرافي برخي از اساتيد كج فهم كه چراغ هاي پر فريب تئوري هاي سياسي و نفي ارزشهاي اسلامي را پشت نقاب علمي ، به خورد دانشجويان مي دادند كنار بيايد، از اين رو عبدالمجيد و دوستان همرزم اش در بسيج به سختي با آنها در افتادند و در اين راه انواع و اقسام توهين ها ،تهديدها و بي حرمتي ها رابه جان خريدند.

او از حبسي به حبس ديگر كشانده شده بود و اكنون در خانه ، عليه دشمنان نقابدار و خودي هاي منحرف به جهاد و مقاومت برخاسته بود. خون دلهايي كه عبدالمجيد در جبهه مبارزه فرهنگي به جان خريد ، از خوني كه در قله هاي پنجوين از پيكرش جاري شد و از شلاقي كه در زندانهاي اسارت از دشمن خورده بود ، بسيار سخت تر و جگرسوز تر بود ، چرا كه خون دادن هميشه آسانتر از خون دل خوردن است !

نوشتارهاي باقي مانده از او سرشار از اين خون دل خوردن ها و دردمندي تلخ تنفر از ظلم و جور حراميان  و مصداق بارز تولي و تبري و تبعيت محض از ولي زمان است .

او در رنجنامه اي كه در همان ايام خطاب به رهبر معظم انقلاب نوشته بود ، آورده است : « خدايا ! شرح اين رنج را پيش طبيبي حكيم باز مي گوئيم كه هم ولي تو و هم پدر بسيجيان است و سراپا گوش است تا دردنامه عزيزانش را بشنود و با آنان شرح همدردي بگويد .

رهبرا ! ديگر اين ديدگان بيدار عشق ياراي تحمل اين لحظه ها را ندارند به ضد ارزشها ، لحظه هاي غربت يكه تازان ميدانهاي حماسه و خون ، لحظه هاي دهن كجي به دستاوردهاي گرانبهايي كه محصول شهادت گلهاي سرسبدمان بوده اند ، لحظه هاي خنده و قهقهه تمسخرآميز اهريمنان بي تفاوت و سست عنصر ، به چهره هاي خاك گرفته فرزندان بسيجي ات . اي عزيز فاطمه ! اين لحظه ها خيلي مرارت بار است و تحملش بسي جانكاه ....!

رهبرا و قائدا ! گواه باش كه منتظران فرمانت هنوز قائم به يك اشارت اند ، بسيجيان گمنام و دانشجو كه به خاطر دفاع از نواميس علمي و فرهنگي و مواريث ديني ، مارك و انگهاي لنين و استالينيست و فاشيست را تحمل مي كنند ،ولي تنها يك تشر روح اللهي تو آنان را سر جايشان مي خشكاند ! »

از ابتكارات او در دانشكده حقوق ، طرح دو واحد درسي در دروس دانشگاهي تحت عنوان « تحليل دفاع مقدس » بود كه بطور جدي پيگيري مي كرد .

شهيد محمدباقري به همراه وحيد جلال زاده دركنار آيت الله علوي تهراني

در تابستان 1372 همزمان با تحصيل در دانشكده حقوق به جمع مجاهدان فرهنگي در مسجد حضرت امير (ع) واقع در اميرآباد شمالي پيوست و آنجا را به عنوان پايگاه فعاليت هاي فرهنگي و تبليغي خود قرار داد.

در آن دوران مسجد حضرت امير (ع) به همت تعدادي از نيروهاي جوان دانشجو و حزب اللهي  از جمله دوست ديرينش وحيد جلال زاده و هدايت و راهنمايي هاي روحاني بزرگوار و معلم اخلاق حضرت آيت الله علوي تهراني (ره) به يكي از فعال ترين مراكز فرهنگي شهر تهران تبديل شده بود كه تشكيل كلاسهاي تقويتي درسي، تجويد قرآن ، طراحي ، خطاطي ، كامپيوتر و برگزاري اردوهاي فرهنگي و تربيتي براي دانش آموزان محروم تهراني از جمله برنامه هاي اين مسجد بود كه با كمترين امكانات و بعضاً با هزينه شخصي دانشجويان انجام مي شد. بطور مثال يكي از اين برنامه ها با تلاش و برنامه ريزي وحيد جلال زاده اردوي چند روزه به اروميه بود بطوريكه دهها تن از دانش آموزان محلات پايين شهر تهران در آن چند روز ، در منزل پدري جلال زاده ساكن شدند و از نقاط ديدني اين شهر ديدن كردند.

در سال 1373 فراز ديگري از زندگي پربار عبدالمجيد محمدباقري آغاز شد ، او در اين سال با خانواده اي مذهبي ، انقلابي و داراي كارنامه علمي درخشان وصلت نمود و به اين ترتيب داماد دانشمند فاضل حجت الاسلام والمسلمين علي رجبي دواني (ره) شد.

مرحوم استاد دواني در اين باره گفته بود : « براي اولين بار كه عبدالمجيد را ديدم تحت تأثير جاذبه اخلاقي او قرار گرفتم ، در مدت يكسال و سه ماهي كه اين عبد صالح خدا داماد خانواده ما بود همواره او را شخصيتي آرام ، كم حرف ، انديشمند ،محجوب ، متين و با ايمان و اعتقادي راسخ به احكام و تكاليف شرعي يافتم .»

مرحوم حجت الاسلام دواني به همراه دامادش عبدالمجيد محمدباقري

عبدالمجيد محمدباقري روز هفتم مرداد سال 1374 كه قصد داشت همراه با پدر خانمش استاد دواني براي شركت در كنگره بزرگداشت فرمانده و مرادش سردار شهيد اسلام مهدي باكري و سرداران شهيد آذربايجان به اروميه سفر كند، همان روز در حوالي شهرك قدس تهران دچار سانحه رانندگي شد و بشدت مجروح شد .

آن بزرگوار را همراه با همسرش كه او هم كمي مجروح شده بود به بيمارستان شهيد مدرس مي رسانند ولي پس از انجام چند عمل جراحي روي لگن ، روده و كبد، با وجود 22 بخيه اي كه خورده بود از بيمارستان مرخص مي شود اما بر اثر شدت جراحات وارده و همچنين آثار جراحات باقي مانده از دوران جنگ ، سرانجام در سحرگاه 21 مرداد در حاليكه در خانه بستري شده بود ، چشم از جهان فرو بست و به ياران و همرزمان شهيدش پيوست.

مرحوم حجت الاسلام ابوترابي سرپرست آزادگان و معلم عبدالمجيد در دوران اسارت ، در مراسم ترحيم او در مسجد دانشگاه تهران، او را  "شهيد"  دانست . او خود در آغاز و پايان وصيت نامه اش نيز نوشته بود : « وصيت نامه شهيد عبدالمجيد محمدباقري » !

پيكر پاكش را همانگونه كه خود وصيت كرده بود در روستاي زادگاهش و در كنار برادرش محمود و پدرش و ديگر شهداي محل به خاك سپردند. پرونده زندگي كوتاه اما پربار اين رزمنده دلير خطه  آذربايجان ، جانباز مقاوم و آزاده سرافراز و بسيجي عاشق كه مي توانست در آينده منشأ خدمات ارزنده به اسلام و مسلمين و ميهن عزيزمان باشد ، بدين ترتيب بسته شد.

رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه اي در پيام تسليتي كه به همين مناسبت به حجت الاسلام دواني (ره)  ارسال داشتند، فرمودند : « درگذشت تأثر برانگيز داماد محترم جنابعالي را كه از آزادگان و جانبازان ايثارگر و ممتاز بودند به جنابعالي و ساير بازماندگان محترم تسليت مي گويم و براي آن مرحوم رحمت و غفران الهي و صبر و توفيق براي شما خاندان مصاب مسئلت مي نمايم .»

دكتر غلامحسين الهام ( باجناق آن شهيد و عضو فعلي شوراي نگهبان) كه در آن زمان قائم مقام نمايندگي ولي فقيه در دانشگاهها بود درباره خصوصيات اين شهيد بزرگوار مي گويد : « عبدالمجيد در زندگي مصداق كساني بود كه از حفره تن بسوي خدا و رسولش هجرت كرده بودند و اين مهاجر عاشق في سبيل الله مظهري از دانشجوي نمونه در جبهه جهاد علمي با فكر و قلم و عمل بود . »

وحيد جلال زاده فارغ التحصيل علوم سياسي دانشكده حقوق در آن زمان يكي از نزديكترين دوستان عبدالمجيد بود كه هم در بسيج دانشجويي و هم در واحد فرهنگي مسجد حضرت امير (ع) شبانه روز با هم كار مي كردند، حتي بسياري از شبها در همان مسجد مي خوابيدند بطوريكه برخي گمان مي كردند اين دو ، سرايدار و نظافتچي هاي مسجد هستند !

جلال زاده علاوه بر انتشار نشريه مصباح در بسيج دانشگاه ، مدير مسئول مجله " نسل فردا " هم بود كه سرمقاله اولين شماره اين مجله را هم شهيد محمدباقري نوشته بود. وحيد جلال زاده آن زمان بمناسبت شهادت دوست ديرينش مقاله اي را در يكي از ويژه نامه ها منتشر نمود كه در آن مقاله در توصيف آن شهيد مي نويسد : « عبدالمجيد محمدباقري بعنوان مدير اجرايي مكتب مسجد حضرت امير (ع) چنان شخصيتي معنوي از خود نشان داد كه همه نمازگزاران و والدين دانش آموزان را مجذوب خود ساخت و نشان داد كه كار براي خدا خستگي ندارد ، او نمك مناجات و دعا و زيارت بچه هاي مكتب بود ..... او براي عظمت اسلام و انقلاب و امام از همه چيز خود ، از استراحت ، از تحصيل و از زندگي خودش مي گذشت.

اين حر آزاد گشته از بند رقيت دنياي فاني به همه ما نشان داد كه اگر بخواهيم اسلام و انقلاب را به پيش ببريم بايد از جان مايه بگذاريم و همه چيزمان را براي اسلام قرباني كنيم !»

شهيد محمدباقري و وحيد جلال زاده با بچه هاي  مسجد حضرت امير(ع)

دكتر محمد رجبي دواني برادر همسر شهيد محمدباقري و پژوهشگر مطرح و نام آشناي تاريخ اسلام نيز درباره او مي گويد : « هر بار عبدالمجيد را مي ديدم ، گويي يكي از ساكنان آسمان را مي ديدم . هيچ گفتگوي زميني نداشت و وقتي از ميان ما رفت خصوصيات اين شخصيت كم نظير بر ما روشن شد . »

خانم فاطمه رجبي دواني خواهر همسر شهيد محمدباقري و همسر دكتر الهام نيز در نوشتاري دردمندانه ، حديث غربت او و همسنگران غريبش را اينگونه توصيف مي كند : « غريب آمد و غريب تر رفت ، سخن ها گفت اما گروهي نشنيدند ، گروهي هم نخواستند بشنوند و با هياهو نگذاشتند ديگران هم بشنوند . نور افشاند اما برخي نديدند و برخي غبار پراكندند تا ديگران نبينند . راست قامت ايستاد ، گروهي هجمه كردند تا قامت استوارش را درهم شكنند ..... در زندگي كوتاه پس از آزادي سخت دردمند شد و حملات فكري و فرهنگي بوقلمون صفتان بيگانه پرست را مشاهده مي كرد و آزرده مي شد ...... او اكنون ديگر غريب نيست اما هنوز هستند غريب هاي ناشناخته ديگر ، آنانكه چون او پيامي براي گفتن ، نوري براي افشاندن ، گامي براي رفتن و قلبي براي سپر قرار دادن دارند ... ! »

و امروز راه همان راه است ، و جبهه و سنگر همان است ، دشمن چهره عوض كرده اما از دشمني دست برنداشته است ، جبهه مبارزه فرهنگي امروز پيچيده تر از گذشته است ، هجمه هاي فكري و فرهنگي دشمن هم شديدتر شده است ، و هر چند جاي امثال شهيد محمدباقري ها در دانشگاهها و مساجد ما خالي است اما جاي اميدواري اينجاست كه دوستان و همسنگرانِ  ديروز عبدالمجيد، امروز بر پشت ميزهاي مسئوليت و امانت و خدمت تكيه زده اند و حرف بسيجي ها و بچه حزب اللهي ها را خوب مي فهمند ....!!



گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر     بؤلوم لر: اورميه
آرشیو
سون یازی لار
یولداش لار
سایغاج
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :