روي آن شيشه تبدار تو را "ها" كردم
اسم زيباي تو را با نفسم جا
كردم
حرف با برف زدم سوز زمستاني را
با بخار نفسم وصل به گرما
كردم
شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يك شبه تبديل به دريا
كردم
عرقي سرد به پيشاني آن شيشه نشست
تا به اميد ورود تو دهان وا
كردم
در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
با سرانگشت ، تو را گشتم و پيدا
كردم
با سرانگشت كشيدم به دلش عكس تو را
عكس زيباي تو را سير تماشا
كردم
و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
جذب اكسيژن چشمان تو معنا
كردم
باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
من دمم را به اميد تو مسيحا
كردم
پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
و من امروز بر اين شيشه تو را "ها"
كردم
آن قدر آه كشيدم كه تو اين شعر شدي
جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا
كردم
اينك اي شعر مه آلوده خداحافظ تو
ختم اين شعر نفسگير در اينجا
كردم

یارپاق لار:
[1]