وبلاگ شخصي اكبر زواري رضائي
MUHASEBE - FİNANSMAN VE DÜŞÜNCELERİM
تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1390 | یازار : اكبر زواري رضائي

توركه داوا

 

علي‌اصغر اوجاقلو


قايناق: ائل بيليمي درگيسي 23-جو سايي

 

El Bilimi Dərgisi 23. Sayı Qaynaq:


«توركه داوا» و«حكيم»، اين دو اسم­ را بسيار شنيده‌ام،  گويي  طبابت و حكمت پدران ما با همديگر دواي درد مريض­ها بوده‌است و چه زيبا و  آموزنده‌است تاريخ «توركه داوا» اگر بشود برايش تاريخي مدون كرد چه مي‌دانم  شايد «بيزدن يئي لر» براي آن هم كاري كرده باشند، اما من بالاخره با اين  ترديد و دو دلي كنار مي‌آيم.

 

.... و ايستاده‌ام درون تابلويي از تاريخ معاصر زنگان در  خيابان فردوسي! مقابل عطاري گل­هايي رنگين و پر نقش و نگار و معطر و البته  مجموعه‌اي از توركه داوا.

 

وارد مغازه كه مي‌شوي عطر گياهان دارويي مشامت را و نماي زيبا  و ملهم از طبيعت آنجا ديدگانت را به لطافتي بي نظير مي‌نوازد. عطري كه  بي‌هيچ منت و سؤالي مي‌بردت به دامان كوههاي خمسه و تاريم و دشتهاي زؤهرون  و... گاه بر قله «تكه قيه‌سي» مي‌نشاندت گاهي هم در كمركش «پاپايي» در بزم  «كهليك اوتي» «بويما درن» و «ختمي گولي» از تو به شايستگي پذيرايي مي‌كند.  با سلامي از عطاري كه پشت پيشخوان مغازه‌اش سال­ها ديده‌ام و نيز در  كوچه‌ها و گذرها، مي‌پرسم، «حاج‌آغا اولور بيزه مصاحبه وئره‌سيز؟» با  خوشرويي مي‌پذيرد و گويي من كمي آرام مي‌شوم.

 

-«من اسدالله رنگرزم، رحمتليق محمدعلي‌خان حكيم‌ين نوه‌سي. من­ده او رحمتديغدان سورا عطارليق­نان­­­ زنگانليلارا خدمت ائلرم.»

 

از حكيم _ عطار 65 ساله ديرآشنا نشاني قديمشان را جويا  مي‌شوم، مي‌گويد: «نايب آغا چوققوري منيم دونيايا گلديغيم دده _ بابا  محله‌مدي».  از بزرگترها شنيده‌ايم كه در زماني نه چندان دور، مثلاً 70_60  سال پيش در روزگاري كه هنوز دوا_ دكتر و درمانگاه مدرن جا نيفتاده بود يا  به تعبيري جاي برادر بزرگتر را به تمامي نگرفته و اشغال نكرده بود، همين  عطارها و حكيمها با تكيه بر آموخته‌هايي از علوم گذشتگان و تجارت شخصي و  شايد مهمتر از آن با تشخيص درست و بل مهمتر از همه با دلي پاك و اراده‌اي  مصمم و پيگير، بيماران را علاج مي‌كردند. و باز شنيده‌ايم كه اين درمان­هاي  عمدتاً گياهي  نتايج سوئي هم نداشته‌اند.  حاج اسداله اما معتقد است؛ حالا  كه پزشكي مدرن و مهندسي پزشكي و علوم و تكنيك و ابزار جديد را داريم،  نبايد فقط در گذشته سير كنيم بلكه بايد از همه آن­ها باهم بهره بگيريم و.  .. كمي تعجب البته چيز بدي نيست! مي‌پرسيد از چه مي‌گويم از اين كه كسي در  اين مملكت دانسته‌ها و اندوخته‌هاي خود را  مطلقاً درست نيانگارد.  آخر  حكيم ما مي‌گويد: «هامي گئدر قديم كتابلارين داليجا، من چوخ گئديب تازا  كتابلاري اوخورام! چون ايندينين چوخ علملرينن وسيله‌لري قديملرده يوخ  ايدي».

 

شنيده بودم كه كسان زيادي (دارا و ندار)  از شهرها و حتي  كشورهاي ديگر مثلاً از آلمان و سوئد، بله از اروپا مي‌آيند زنگان و با نسخه  و «توركه داوا»ي آقاي رنگرز مريض خود را درمان مي‌كنند كه با اين حرف­هاي  او دليل خوبي براي باور اين شنيده‌ها يافتم و اين كه ديگراني پيش از  «بايرام» از مجلات و تلويزيون­هاي داخل و خارج از او مصاحبه و گزارش  گرفته‌اند. او مي‌گويد: «من بورا گلن ناخوشلاري قاباقجا ايندينين  تكنيكلرينن آزمايشلريندن استفاده ائله‌ماقدان اؤتري دوكتورلره گؤندررم و  اولار موفق اولماسا يا صلاح بيلسه­لر مريضلري توركه‌داواي­نان قديم  طبابت‌نن توختاتماق ايچين بورا يوللارلار». سخن استاد كه به اين جا مي‌رسد  به ياد مي‌آورم نقلي را كه گويا بعضي از متخصصين امروزي و آنها كه متصدي  امري و مصدر كاري هستند نمي‌دانم با چه توجيه علمي يا اقتصادي! همه آنچه را  كه ميراث طب قديم و گياه درماني است به هيچ انگاشته و مانع فعاليت رسمي و  اثر بخش امثال حكيم قصه ما مي‌شوند! مثل آنهايي كه فرهنگ و ادبيات و علوم  را ملك طلق ديگران مي‌پندارند و خود تنها به گدايي آن اكتفا و افتخار  مي‌كنند يا اين كه از سر بخل و حسد به انكار ديگران و بدتر از همه تمام  ميراث پدران خود، نه از روي نقد و داوري بل فقط و فقط به بهانه قديمي بودن  آن مي‌پردازند. بگذريم از اين حرفها كه چون بعضي از همين «توركه داوا»هاي  شفابخش خودمان حرف حقند والبته مّر و تلخ. باري حاج اسداله كه در ايام  كودكي و جواني به جاي تفريح و سرگرمي‌هاي معمول همسالان خود در كوهها و  مراتع و باغهاي اطراف زنگان و زنگان‌چايي با يافتن و تركيب و ترتيب گياهان  دارويي مشغول بوده‌است؛ نام چند «توركه داوا» را مي‌برد و مي‌گويد: در اين  مملكت و به خصوص در زنگان خودمان اغلب گياهان دارويي را مي‌توان يافت. به  گفته‌او در حدود 500 قلم  و شما حساب كنيد كه با اين پانصد قلم و تعداد  تركيبات نامحدود آنها چه امراضي را كه نمي‌توان علاج كرد­ و چه روحيه‌ها و  اعصابي را كه نمي‌توان تقويت كرد و تمدد بخشيد؛ مي‌گويد: «داغ مرزه‌سي»‌ كه  آنرا به وفور در كوههاي زنگان و پاپايي و تاريم مي‌شود يافت دواي نفخ و  درد معده‌است» و من اين گياه خوشبو و بدون عارضه جنبي را با شربت آلومينيم  ام. جي.اس كه گويا رسوب آلومينيم آن كار اعصاب دوران پيري را يكسره مي‌كند،  مقايسه مي‌كنم. راستي گفتيم «پاپايي» حكيم ما نقل قول جالبي دارد براي  آنها كه اهل ميتولوژي ­هستند، درباره كوه پاپايي در زنگان خودمان و آن اين  كه؛ بنا بر روايات قديمي پس از طوفان نوح، اولين جايي كه سر از آب به در  آورد؛ زمين مقدس مكه و بعد از آن كوه «پاپايي» بوده‌است و از قرينه‌هاي  زيبايي شناسانه آن كه اين يكي را آقاي رنگرز خود  ديده و تجربه كرده‌است؛  وجود انواع زيادي از «توركه داوا» درآن كوه‌است، كه خود ­نوعي رحمت الهي  است از پس آن بلاي بزرگ كه نصيب انسان­هاي امتحان پس داده مؤمن آن دوران و  فزندان آنها شده كه بنا به تعبير  «اوغوزنامه*»­ها   يكي هم همان «يافث بن  نوح» پدر تاريخي ما تركها است.

 

باز هم بگذريم. .. در يكي از قفسه­هاي عطاري چشمم به ظرف  شيشه‌اي درداري مي‌افتد كه حاوي مقداري گياه دارويي است. نوشته  روي ظرف  توجهم را جلب مي‌كند؛ «قاپاقليجا».

 

حاج اسداله كه كنجكاوي مرا ديده‌است مي‌گويد: «قاپاقليجا» كه  عربي‌اش مي‌شود «قدّومه» داروي مؤثري است براي درمان چرك سينه و درد آن.   مي‌پرسم:

 

«هاردا گؤورير»؟ پاسخ مي‌شنوم:

 

-        «زوهرؤن چؤلونده» و ادامه مي‌دهد:

 

-        «زنگانين زؤهرون كندي نين اطرافيندا چوخ ديرلي توركه داوالار،  اوت علفلر واردي ؛مثلاً

 

«شيرين ميان  كؤكي»، «كالدار اوتي» «قويون گولي» «گولپر» و.  ..،  بيز اؤزوموزده (اشاره مي‌كند به پسرش كه بغل دست او ايستاده) گئديب  اولاردان دريب گتيرريق.

 

از تاريم، با شور و شعف خاصي سخن مي‌گويد؛ چرا كه «تاريم داغلاري توركه داوانين معدنيدي».  و باز مي‌گويد

 

- «بو اوت علفلرين چوخونون هئچ آدي يوخدي! بعض كندلي­لر  اؤزلري اولاري تانييب بيله‎لريندن فايدالانيب درمان ائلرلر» و ادامه مي‌دهد  كه خود او هم داروهاي بي‌نام و نشان زيادي يافته‌است. باز هم چند نام ديگر  از او مي‌پرسم مثلاً «دوه يانداغي» مي‌گويد:

 

- بؤيرك (كليه) داشينين علاجيدي.

 

- سوتلويان؟ [سوتلوگن]

 

- زنگانين داغلاريندا بيرده توركيه سفريمده گؤردوغوما گؤره  اورانين چؤللرينده چوخدي،  اؤزوده اونون سوتون قيچا سورتوب آغيريسينا داوا  ائلرلر، آمما دريني آپارماسينا گؤره گرك تئز يوواسان «ايت اوزرليگي» ده  بئله‌دي، زيگيله‌ده ياخچيدي.

 

- امه كؤمه‎جي؟

 

بوغاز آغري و چيرك ايچين داوادي، آشينان،  كوكوسون ده پيشيريب  يئيرلر، هر يئرده اونو تاپماق اولور مثلاً ائوين باغچاسيندا، هئچ ضرري ده  يوخدي».

 

و باز بر روي ظرفي نامي مي‌بينم ؛ «مايانا» (رازيانه) و از  استاد، حكمت آن را افزودن شير مادر، مي‌شنوم. از صحبت استاد خسته نمي‌شوم،  مي‌گويد:  اولين گل بهاري كه ما آن را «نوروز گولي» مي‌ناميم داروي ميگرن  است كه خمير آن را بر پيشاني مي‌بندند – دارويي قديمي براي يك بيماري  مدرن!‌ پس از آن «پيش پيشي» (بيد مشك) مي‌آيد كه عرق آن مسكن اعصاب و شفاي  درد قلب است. ‌سومين گل بهاري هم «بولاق اوتي» است كه برادر «ترتازا» يا  (شاهي)‌ و علاج سوءهاضمه مي‌باشد.  آقاي رنگرز گويا كتابي هم در دست تأليف  دارد كه در بخشي از آن نامهاي «توركه داوا» ها را با ذكر محل تداول آن  آورده‌است. مثلاً گياهي را كه ما در زنگان آن را «قوش اوزومي» مي‌ناميم در  تبريز «اوغلان آشي»  ناميده مي‌شود كه ميوه‌هاي رسيده قرمز رنگ آن سرشار  است از ويتامين ث، يا ميوه نسترن كه تركي آن مي‌شود «گول بورني» كه آش  بسيار خوشمزه و لذيذش براي كاهش فشار و قند خون، نافع است. و باز از زبان  او مي‌شنويم كه: «ككيره (گل گندم) گؤزه خيري وار» و.....

 

تمام شدني نيست گلهاي باغ عطاري سرزمين ما. حاج اسداله  مي‌گويد:  مي‌خواهم سخني و توصيه‌اي يادگاري براي همشهريانم داشته‌باشم و  آن اين كه:

 

«زنگانليلار مسئوللاردان ايسته‎سينلر كي بيله­ميزه «قارا چؤرك» وئرسينلر!

 

و در توضيح آن مي‌گويد: بوغدانين قابيغين دارتيب اؤزينن  پيشيرسه‎لر.  اونون رنگي قارا  اولار. هر كيم بو ساليم، تكميل و درماني  خاصيتلري چوخ اولان چؤرگي ييسه؛ هئچ وقت ناخوشلاماز».

 

از صحبت استادي كه عطر گلها و گياهان كوههاي سر به فلك كشيده و  دره‌هاي ژرف و باغهاي شگرف و مراتع و مزارع سرسبز ديار مادريمان را از هر  جمله‌اش مي‌بويم ؛ خسته نمي‌شوم. هر چند ازاو مي‌شنوم كه تقاضاي مصاحبه­هاي  بسياري  را نپذيرفته؛ چون هنوز زمينه طبابت و عرصه درمان را براي امثال  خود چندان مهيا نمي‌بيند. از امثال حاجي مختار و محمود خان حكيم و حاجي  نوروز و نامور كه ياد مي‌كند چشمانش. .... و از قول استاد شهريار مي‌گويد:

 

بير گون آغيز قالير بوش، بير گون دولي داد اولي/ گون وار كي  هئچ زاد اولماز،  گون وار كي هر زاد اولي / چاليش آدين گلنده، رحمت  اوخونسون سنه / دونيادا سندن قالان، آخيردا بير آد اولي.

 

و من بر مي‌خيزم به اميد روزي كه طومارهاي همشهريانم و صداهاي  دردمندان اميدوار به درمان گياهي به جايي و دست با همتي برسد و عرصه طبابت  رسمي چنين طبيبان خداشناسي كه خدمت خلق را عبادت مي‌شمرند،  فراهم گردد.

 

بعدالتحرير: شنيديم كه به مباركي سرانجام متوليان بهداشت دانشكده‌اي هم براي طب سنتي (توركه داوا) تاسيس كرده‌اند.

 

اوغور بخير. ساغ اولون.

 

 

 

1- اوغوز نامه: داستانهاي حماسي درباره اجداد باستاني تركها و اوغوزها، نگاشته شده در قرون ششم و هفتم هجري.



گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر     بؤلوم لر: آذربايجان
آرشیو
سون یازی لار
یولداش لار
سایغاج
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :