وبلاگ شخصي اكبر زواري رضائي
MUHASEBE - FİNANSMAN VE DÜŞÜNCELERİM
تاريخ : سه شنبه 27 اردیبهشت 1390 | یازار : اكبر زواري رضائي

اصطلاح طبقه پايين اغلب در جامعه به كساني اطلاق مي شود كه طبقه آنان پايين تراز مرتبه طبقه بالا و طبقه متوسط است . يعني طبقه اي كه بعلت عدم توانايي مالي واقتصادي نمي توانند مايحتاج روزمره زندگي شان را تامين كنند اين افراد عمدتاً كساني هستند كه سطح منابع و درآمد مالي شان پايين تراز سطح نيازها و خواسته هايشان است.و چون در معرض انواع آسيبهاي جامعه اند ، لذا زندگي شان پيوسته در ناامني و بي ثباتي قرار دارد . احساس ناتواني ، ضعف و بي اعتمادي و ياس و نااميدي در ميانشان شديدتر است و بدليل سرخوردگي ها و تحقير ها ميزان مشاركتشان در امورجامعه كمرنگ است و بدليل نداشتن و نتوانستن ، تحركهاي اجتماعي دربين افراد اين طبقه به ندرت اتّفاق مي افتد . كار و حرفه شان نيز بيشتر جنبه گذراندن نيازهاي روزمره زندگي را دارد و فاقد ضمانت آينده است . اغلب افراد اين طبقه از سطح سواد بالا وسلامتي مطمئن و رفاه مطلوب بي بهره اند و مشاغل شان نيز اغلب حالتي فصلي و موقتي داشته و بيشتر بر محور كارهاي جسماني متمركز است . اين موارد، عمده ترين شاخصه هائي است كه در تعريف افراد اين طبقه بكار مي رود . حال سئوال اين است كه چرا وضع زندگي اين افراد بدين گونه است ؟ چرا اين افراد در معرض انواع آسيبها و ناامني هاي جامعه قرار مي گيرند ؟ آيا مسئول اين نوع زندگي غيرمطلوب كيست ؟ و نيز آيا در زندگي غيرمطلوب اين افراد ، تنها يك عامل موثر است و يا علتهاي ديگر نيز موثرمي باشد ؟

در برابر سئوالات فوق نظر انديشمندان بر سه محوراصلي متمركز شده كه نظريات آنها را به اختصار مي توان چنين توضيح داد كه :

1 – نظر يك عده از انديشمندان بلاخص آنها ئي كه از ديدگاه جامه شناسي كاركردي به اين مسئله نگريسته اند ، علت العلل و عامل اصلي زندگي غير مطلوب را خود « شخص » مي دانند و چندان به عامل هاي ديگر اصالتي قائل نيستند . به عقيده آنها اگر افرادي در جامعه از هوش و ذكاوت وپشتكار كمتري برخودار باشند و به كار و فعاليّت علاقه اي از خود نشان ندهند ، در جامعه از ديگر افراد عقب مي مانند و اين عقب ماندگي نتيجه اي جز فقير شدن آن فرد در پي نخواهد داشت. به عقيده آنان « فرو مايگي شخصي » فرد استعدادها و توانائيهاي اورا به تحليل مي برد و اورا به موجودي حقير و كوچك و فاقد عزم و اراده و استقلال تبديل مي كند و كسي كه چنين باشد مسلمٍا روحيه ابتكار و ابداع و خلاقيت وپيشرفت خويش راازدست مي دهد و به آنچه كه هست خو مي گيرد و بدان ها راضي مي شود واز تغيير و تحول زندگي اش بي بهره مي شود . و اگر هم شرايط و اسبابي در جامعه وجود داشته باشد كه زمينه هاي ترقي را براي چنين افرادي مهيّا كند، باز به علت « نخواستن و نتوانستن » اين افراد آن اسباب وشرايط هم بي ثمر خواهد بود و فرد همچنان در فقر خواهد ماند .

2 – در برابر نظريه فوق از سوي انديشمندان و پژوهشگراني همچون « آسكار لوييس » نظريه ديگري بنام نظريه « فرهنگ فقر » ارائه گرديده كه در آن سبب فقير بودن نه خود شخص بلكه محيط و خانواده فرد دانسته مي شود . بر طبق اين نظر ، محيط هر فرد ، مخصوصا خانواده اش داراي آداب و رسوم و باورها و رفتارها ي ويژه اي هستند و در تكوين و رشد شخصيت و نحوه نگرش و انديشه افراد خانواده نقش اساسي دارند كه به تدريج اين رفتارها و باورها از طريق خانواده از نسلي به نسلي انتقال داده مي شود . و انسان هم كه موجودي جامعه پذير است و از رفتارها و باورهاي محيط پيرامون خويش تاثير مي پذيرد و سعي در همانندسازي خويش با آن رفتارها و باورها مي كند. بر طبق اين قانون خانواده هاي فقير نيز آموزه ها و باورها وفرهنگ خويش را به فرزندان شان مي آموزانند و مجموعه ويژگي هاي اين نوع فرهنگشان را به آنها انتقال مي دهند . درفرهنگ اين خانواده ها وجود فقر پديده اي حتمي و طبيعي و هميشگي و ابدي است و در مقابل آن چاره اي جز تسليم نيست . زيرا در اين خانواده ها بارها مشاهده شده كه تلاش و كوشش درراه از بين بردن فقر، بيهوده بوده و فقراز نسلي به نسلي ديگر انتقال يافته است . بر اساس اين نظر افراد اين خانواده ها كه به فقر فرهنگي دچار مي شوند، از آنجائي كه فرهنگ فقر زايل كننده استعداد و توانائي فرد است بنابرين روحيّۀ فعاليت و تلاش را از افراد سلب مي كند و آنها را از رسيدن به يك زندگي مطلوب بي بهره مي سازد .

3 – در برابر دو نظريه فوق ، نظريۀ سومي هم وجود دارد كه اين نظريه بيشتر از آراء نظريه پردازاني چون كارل ماركس و ماكس وبر تاثيرپذيرفته است . بر اساس اين نظريه در جوامعي كه روحيّۀ برابري و برادري جاي خود را به روحيه سود جوئي و ثروت اندوزي مي دهد و اجتماع به قطبها ي حاكم و محكوم طبقه بندي مي شود و فاصلۀ طبقات رفته رفته از همديگر دورتر مي شوند ، به همراه اين تحول برخوردهاي نفعي هم ميان طبقات صورت مي گيرد . يعني طبق اين نظريه در جامعۀ رو به سرما يه داري شدن در هر بازار كار دو دسته از افراد نقش دارند : دسته اول كساني هستند كه به علت مهارتهاي ويژه و تخصصي و مدركهاي آموزشي بالا و پستهاي اجتماعي حساس و وضع اقتصادي و مالي مطلوب ، نقش رهبري و طرح ريزي و برنامه نويسي و بازار يابي و به انحصار در آوردن بازار توليد را به عهده مي گيرند و ازاين رهگذر به منزلت احتماعي ، سود سرشار، تمركز سرمايه و رفاه بيشتر مي رسند . امّا دسته دوم كساني هستند كه به علت مهارتهاي عمومي و سطح معلومات و آموزشهاي پايين و وضع نا مساعد مالي عمدتا مشاغلي را در بازار كار بر عهده مي گيرند كه اغلب به كارهاي « پيراموني » معروف هستند كه از جملۀ اين كارها دست فروشي و يا صنايع دستي است . بيشتر اين كارهاي پيراموني از ثبات و اطمينان بي بهره اند وآيندۀ افراد را تضمين و تامين نمي كنند . بنابرين مقايسۀ ويژگيهاي اين دو دسته در جامعه اين نكته را به خوبي روشن مي كند كه دستۀ اول به علت تمركز سرمايه و قدرت و نيز برتريها و توانائيهائي كه بردستۀ دوم دارند ،اين گروه هميشه نقش استثمارگراني را داشته اند كه مانع دسترسي طبقه دوم به امكانات و منابع جامعه شده اند وآنها را به علت محروم نمودن از اين امكانات به فقر و فلاكت كشانده اند وميان خود وآنها شكاف ايجاد كرده ا ند و آنچه كه مهم است اين است كه اين شكاف طبقاتي به باور برخي از انديشمندان به وسيلۀ عوامل ايدئولوژيك و سياسي روز به روز عميق تر هم مي شود . البته اين نظريه دامنۀ درازي دارد كه پرداختن به همۀ زواياي آن در اينجا مورد نظر ما نيست و تنها پرداختن به اصل قضيه مورد نظر ما مي باشد. اينها عمده ترين نظريه هائي است كه از سوي انديشمندان درباره علتهاي بوجود آمدن فقر در جامعه بيان شده است . امّا اينكه راه رفع فقر چيست ؟ و با چه راههائي مي توان وضع زندگي افراد طبقه پايين را بهبود بخشيد و چگونه افراد فقير مي توانند به تحرك اجتماعي دست زده و پايگاه اجتماعي و اقتصادي خويش را در جهتي مطلوب مرتفع سازند ؟

در پاسخ بدين سوال بايد گفت كه به نظر برخي از انديشمندان وجود طبقات در اجتماع و يا به تعبيري ديگر وجود افراد ثروتمند و افراد فقير در جامعه بشري يكي از ضروريات زندگي است و وجود آن اجتناب ناپذير است چون اگر در جامعه همه برابر باشند و همه چيز از آن همه كس باشد ديگر در آن صورت روحيّ تلاش و رقابت در ميان افراد بشر از بين مي رود و انگيزه و محرك براي پيشرفت و ترقي باقي نمي ماند و جامعه به حالت سكون و ركود باقي مي ماند . به نظر اينها وجود اختلاف در بين افراد و تقسيم شدن جامعه بشري به طبقات بالا و پايين يكي از مميّزه هائي شاخص زندگي بشري است و اين مميزه در ميان ديگر موجودات به ندرت يافت مي شود لذا به دليل طبيعي بودن اصل اين مميزه ، تلاش در راه رفع شكاف طبقاتي در ميان افراد بشر كاري بيهوده و بي ثمر است و هيچ گاه بشريت به جامعه آرماني مساوات طلبانه اي كه در آن تمام افراد از حيث قدرت و امتياز برابري ، برخودار باشند دست نخواهد يافت و بهتر آن است كه جامعه به اين سير طبيعي خود ادامه دهد.

اما در برابر نظر اين عده بايد گفت كه زندگي بشراز روي تعادل و عدالت بنا نهاده شده است و اين تعادل است كه باعث استحكام و استمرار زندگي نوع بشر در طول تاريخ شده و هر گاه هم كه تعادل و موازنه بين افراد جامعه به هم خورده ، آن جامعه شاهد دگرگونيهائي شده كه اغلب به ضرر بشريت تمام شده است . بنابرين براي رسيدن به جامعه اي كه بر طبق عدالت بنا شده باشد بايد قدم هائي برداشته شود كه در اين راستا اولين قدم آشنا نمودن افراد جامعه به توانائيها و قدرتها و استعدادها و نيروهاي عظيم انساني وجود خويش مي باشد تا آنان در سايه اين شناخت ، بدين آگاهي و باور برسند كه آنها هم مي توانند و اين شايستگي و لياقت را دارند كه در صحنۀ رقابت اجتماع بشري وارد شوند و با پشتكار و جديت به سوي رشد و ترقي و پيشرفت گام بر دارند و با استعانت از مواهب عظيم استعدادهاي خويش راه ترقي را براي خود هموار سازند و نيز يقين پيدا كنند كه در جامعه خيلي از فرصتها و امكانات و منابعي هست كه اينها بطور مساوي و يكسان در اختيار همه است و همه كس مي توانند كه از اين فرصتها و منابع استفاده كرده وراه ترقي خويش را هموار كنند و كساني هم كه به پيشرفتهائي رسيده اند تنها در سايه پشتكارو تلاش خويش واستفادۀ معقول از فرصتها و امكانات بوده است و اين امري است مسلم و قابل قبول همه كه ،فردي كه مي خواهد به پيشرفت برسد بايد خودش ، قبل از هر چيز خودش را متحول سازد وگر نه تلاش ديگران در بهبودي وضع او به جائي نخواهد رسيد. و به تبع اين امر بايد در وهله بعد انتظار داشت كه امكانات و منابع جامعه بايد به طور مساوي و يكسان در اختيار همه قرار گيرد و نبايد روحيّۀ سودجوئي و منفعت طلبي در جامعه چنان رواج گيرد كه عده اي به سادگي و به راحتي به منابع وامكانات جامعه دسترسي پيدا كنند و آنها را به انحصار خويش در آورند و راه بهره برداري را بر ديگران ببندند و آنها را محروم از اين منابع بكنند زيرا در اين صورت تلاش و استعداد و شايستگي فرد از بين خواهد رفت و فشارطبقاتي آنهارا به انفعال خواهد كشاند و راه هر گونه پيشرفت را بر آنها خواهد بست .

و همچنين دولت بايد با رواج دادن آموزش و پرورش هاي عمومي ، نقش عمده اي در ايجاد فرصتهاي برابر و افزايش تحرك اجتماعي اقشار پايين داشته باشد و نيز ، با ايجاد طرحهاي خدمات اجتماعي و وضع قوانين مالياتي عادلانه كه با عث توزيع صحيح ثروت دربين افراد جامعه مي شود بتواند نابرابريهاي بين ثروتمندان و فقيران را تقليل دهد و جلو تحركهاي اجتماعي غير سالم و غير قانوني را كه اغلب از طريق ضايع نمودن حقوق طبيعي ديگران است بگيرد و تنها مسير تحركهاي اجتماعي سالم و فرصتهاي مناسب را بر روي افراد باز نگاه دارد تا افراد اقشار پايين بتوانند ازطريق مسير سالم و قانوني اش به رشد و ترقي برسند .



گؤنده ر 100 درجه کلوب دات کام گؤنده ر     بؤلوم لر: اقتصاد
آرشیو
سون یازی لار
یولداش لار
سایغاج
ایندی بلاق دا : نفر
بوگونون گؤروشو : نفر
دونه نین گؤروشو : نفر
بوتون گؤروش لر : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
باخیش لار :
یازی لار :
یئنیله مه چاغی :